به من بگو بانو!

ثبت ِ خاطرات ِ زندگی ِ یک آدم، بزرگترین خدمتیه که به اون آدم میشه کرد!
ما به همین راحتی میتونیم از اشتباهات و تلخی های گذشته درس بگیریم و با مرور ِ خاطرات ِ خوب به یاد بیاریم که خوشبختی رو لمس کردیم...

بایگانی

6. نویز ِ فحاش

سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۱۸ ب.ظ

دیروز نویز اینجا بود به همراه ِ خواهرش، وقت ِ رفتن ما رو به فحش گرفتن و رفتن.

:)

۱ نظر ۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۵:۱۸
ثمینا

5. از خروس ها جلوتر باشیم :دی

دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۸ ق.ظ

دیروز تصمیم گرفتم از این به بعد سحرخیز بشم، این خوابیدنه تا لنگ ظهر خیلی برام ناخوشاینده، یه روز در میون ناهار و صبحونه با منه، و اون روزی که نوبت ِ آبجیه من حدوداً تا یازده اینا میخوابم، یعنی عملا روزم از ظهر آغاز میشه :|

اون روزایی هم که نوبت ِ خودمه هشت و نیم اینا بلند میشم.

من قبلنا خیلی سحرخیز بودم... همیشه طلوع ِ آفتاب رو می دیدم.

دیروز تصمیم گرفتم بازم خودمو عادت بدم به سحرخیزی حتی اگر شب قبلش دیر خوابیده باشم... اگر یه مدت صبح ِ زود بلند شدم شب هم زودتر خوابم میبره...

بعد قشنگ توی وبلاگ خوندنام با این پست ِ ایشون هم مواجه شدم و بیشتر مصمم شدم، به همین دلیل امروز بعد از خوندن ِ نماز ِ صبح دیگه نخوابیدم و الان خیلی احساس سرحال بودن دارم.


۰ نظر ۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۰:۵۸
ثمینا

4. در ستایش ِ آب

چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۷ ق.ظ

امروز به سینک ِ پر از ظرف ِ نشسته نگاه میکردم، به بشکه های آب و آفتابه ی پر از آب ِ توی دبلیوسی! فک میکردم که خب، بالاخره کی آب وصل میشه؟! چقدر زندگی بدون آب خفقان آوره...

خدایا شکرت بخاطر این نعمتی که هیچکدوم از ماها قدرش رو نمیدونیم...

امشب آب وصل شد :)

۱ نظر ۲۲ مهر ۹۴ ، ۰۰:۳۷
ثمینا

3. روزی که آب نبود

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۵۲ ب.ظ
داداشم از خواب بیدارم کرد گفت اومدیم بیدارت کنیم با هم صبحانه بخوریم... دیدم خواهرم هم کنارشه... شستم (ص؟) خبردار شد اینام خواب موندن و لنگ ظهر اومدن منم بیدار کنن از اینکه یه مدته اینقدر دیر از خواب بیدار میشم بدم میاد، خلاصه آب هم قطع بود و ناهار امروزمون شد کنسرو!

پنج شنبه یا جمعه هم ممکنه مهمون برامون بیاد...

غروب هم نوبت آرایشگاه داریم منو آبجی برم ابروهامو تمیز کنم چون رابطه ی مستقیمی با حال ِ روحیم داره :دی
۰ نظر ۲۰ مهر ۹۴ ، ۱۶:۵۲
ثمینا

2. مثلا در حالت ِ دپرسینگم!

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۱ ق.ظ

دیشب با حال ِ داغونی از تمام ِ گروه هایی که توشون عضوم لفت دادم، هم واتساپ هم تلگرام (بجز گروه ِ مختلط ِ فامیلی که نویز هم توشه)

بعدشم اینستاگرامم رو تعطیل کردم و بعد دلم راضی نشد کلا زدم واتساپ رو حذف کردم!

کلا حال ِ داغونی داشتم که دلم میخواست از همه جدا شم و فاصله بگیرم و همه رو از خودم برونم بعد برم یه گوشه به درد ِ خودم بمیرم!

این دقیقاً اون مرحله ایه که من همیشه میگم "اینجا دیگه خود ِ آدم دوست نداره به خودش کمک کنه و حالا هرکی هرچقدر هم تلاش کنه بی فایدست"

منم رسیدم به اون نقطه ای که دیگه امیدم رو برای بهبود شرایط از دست دادم و دلم میخواست بمیرم حتی!

امروز صبح با خواب آلودگی ِ بیش از حدی که ناشی از فکرای داغون و خسته ی شب و نیمه شب ِ قبلش بود از خواب بیدار شدم برای داداشم صبحانه درست کردم و یه پونزده دقیقه ای دوباره خوابیدم و بیدار شدم و رفتم بیدارش کردم که صبحانشو بخوره!!!

بعدش دوباره خوابیدم و ساعت طرفای هشت بود که دوباره بیدار شدم صبحانه ی پدرم رو حاضر کردم و خودمم صبحانه خوردم و بعدش دوباره خوابیدم تا طرفای ده و بیست دقیقه بود که با زنگ تلفنم بیدار شدم که داداشم بود، کلاسش تموم شده بود کارشو که گفت یه تماس با آبجی بزرگه گرفتم و دوباره با داداشم تماس گرفتم و دوباره خوابیدم تا یازده و ده دقیقه دوباره بیدار شدم و رفتم ناهار داداشم رو گرم کردم چون میخواست دوباره بره دانشگاه بعدش تا اومدم بخوابم ساعت شد 12 دوباره گرفتم خوابیدم تا نزدیکای دو و نیم بعدش دیگه بیدار شدم نماز خوندم و ناهار خوردم ولی دیگه نخوابیدم...

اصلا نمیدونم چم شده بود همش خوابم میومد و خسته بودم :(

عصر هم با خواهرم رفتیم چادر بخریم ک 155 داشت کوچیک بود برام 160 داشت بزرگ بود برام...

یعنی ب این نتیجه رسیده بودم ک خیلی غیر استانداردم... ک بعد کلیپسم رو درآوردم و دیدم همون 155 تقریبا اندازه شده!!!


+ از کلیپس زیاد استفاده نمیکنم و حتی یه جورایی ازش بدمم میاد ولی اینو امروز استفاده کرده بودم ک مثلا چادر رو خوب نگه داره که آخرشم بخاطر همون چادر کلیپس رو در آوردم :دی


بعدم ک برگشتیم خونه و پوشیدم واسه بابا و داداشم و همشم دارم می پرسم "مطمئنی کوتاه نیست؟ مطمئنی بهم میاد؟"

و تنها چیزی هم که خودم ازش مطمئنم اینه که چاق نشونم میده :دی


http://s6.picofile.com/file/8216774918/manochador.jpg

۲ نظر ۲۰ مهر ۹۴ ، ۰۱:۴۱
ثمینا

1. خشت ِ اول

يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۶ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ مهر ۹۴ ، ۲۳:۳۶
ثمینا