به من بگو بانو!

ثبت ِ خاطرات ِ زندگی ِ یک آدم، بزرگترین خدمتیه که به اون آدم میشه کرد!
ما به همین راحتی میتونیم از اشتباهات و تلخی های گذشته درس بگیریم و با مرور ِ خاطرات ِ خوب به یاد بیاریم که خوشبختی رو لمس کردیم...

بایگانی

3. روزی که آب نبود

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۵۲ ب.ظ
داداشم از خواب بیدارم کرد گفت اومدیم بیدارت کنیم با هم صبحانه بخوریم... دیدم خواهرم هم کنارشه... شستم (ص؟) خبردار شد اینام خواب موندن و لنگ ظهر اومدن منم بیدار کنن از اینکه یه مدته اینقدر دیر از خواب بیدار میشم بدم میاد، خلاصه آب هم قطع بود و ناهار امروزمون شد کنسرو!

پنج شنبه یا جمعه هم ممکنه مهمون برامون بیاد...

غروب هم نوبت آرایشگاه داریم منو آبجی برم ابروهامو تمیز کنم چون رابطه ی مستقیمی با حال ِ روحیم داره :دی
۹۴/۰۷/۲۰
ثمینا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی