دیشب با حال ِ داغونی از تمام ِ گروه هایی که توشون عضوم لفت دادم، هم واتساپ هم تلگرام (بجز گروه ِ مختلط ِ فامیلی که نویز هم توشه)
بعدشم اینستاگرامم رو تعطیل کردم و بعد دلم راضی نشد کلا زدم واتساپ رو حذف کردم!
کلا حال ِ داغونی داشتم که دلم میخواست از همه جدا شم و فاصله بگیرم و همه رو از خودم برونم بعد برم یه گوشه به درد ِ خودم بمیرم!
این دقیقاً اون مرحله ایه که من همیشه میگم "اینجا دیگه خود ِ آدم دوست نداره به خودش کمک کنه و حالا هرکی هرچقدر هم تلاش کنه بی فایدست"
منم رسیدم به اون نقطه ای که دیگه امیدم رو برای بهبود شرایط از دست دادم و دلم میخواست بمیرم حتی!
امروز صبح با خواب آلودگی ِ بیش از حدی که ناشی از فکرای داغون و خسته ی شب و نیمه شب ِ قبلش بود از خواب بیدار شدم برای داداشم صبحانه درست کردم و یه پونزده دقیقه ای دوباره خوابیدم و بیدار شدم و رفتم بیدارش کردم که صبحانشو بخوره!!!
بعدش دوباره خوابیدم و ساعت طرفای هشت بود که دوباره بیدار شدم صبحانه ی پدرم رو حاضر کردم و خودمم صبحانه خوردم و بعدش دوباره خوابیدم تا طرفای ده و بیست دقیقه بود که با زنگ تلفنم بیدار شدم که داداشم بود، کلاسش تموم شده بود کارشو که گفت یه تماس با آبجی بزرگه گرفتم و دوباره با داداشم تماس گرفتم و دوباره خوابیدم تا یازده و ده دقیقه دوباره بیدار شدم و رفتم ناهار داداشم رو گرم کردم چون میخواست دوباره بره دانشگاه بعدش تا اومدم بخوابم ساعت شد 12 دوباره گرفتم خوابیدم تا نزدیکای دو و نیم بعدش دیگه بیدار شدم نماز خوندم و ناهار خوردم ولی دیگه نخوابیدم...
اصلا نمیدونم چم شده بود همش خوابم میومد و خسته بودم :(
عصر هم با خواهرم رفتیم چادر بخریم ک 155 داشت کوچیک بود برام 160 داشت بزرگ بود برام...
یعنی ب این نتیجه رسیده بودم ک خیلی غیر استانداردم... ک بعد کلیپسم رو درآوردم و دیدم همون 155 تقریبا اندازه شده!!!
+ از کلیپس زیاد استفاده نمیکنم و حتی یه جورایی ازش بدمم میاد ولی اینو امروز استفاده کرده بودم ک مثلا چادر رو خوب نگه داره که آخرشم بخاطر همون چادر کلیپس رو در آوردم :دی
بعدم ک برگشتیم خونه و پوشیدم واسه بابا و داداشم و همشم دارم می پرسم "مطمئنی کوتاه نیست؟ مطمئنی بهم میاد؟"
و تنها چیزی هم که خودم ازش مطمئنم اینه که چاق نشونم میده :دی
