به من بگو بانو!

ثبت ِ خاطرات ِ زندگی ِ یک آدم، بزرگترین خدمتیه که به اون آدم میشه کرد!
ما به همین راحتی میتونیم از اشتباهات و تلخی های گذشته درس بگیریم و با مرور ِ خاطرات ِ خوب به یاد بیاریم که خوشبختی رو لمس کردیم...

بایگانی

11. او مرا دوست داشت...

چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۳۲ ب.ظ
شش سال ِ تمام من را دوست داشت...
او شمال زندگی می کرد و من جنوب... با این همه فاصله اما، من را دوست داشت...
دانشجو بود و از اتفاقاتی که پشت ِ ساختمان ِ دانشکده شان بین ِ پسر و دخترهای دانشگاه می افتاد برایم تعریف میکرد و من را دوست داشت... شب هایی که هندزفری را توی گوشش می چپاند و با دوچرخه اش تا بیرون شهر می رفت و برمیگشت هم، من را دوست داشت...
وبلاگی که حذف کرده بودم را دوباره ساخته بود تا آدرسش را حفظ کرده باشد چون من را دوست داشت...
مجری ِ تلویزیون شده بود... از اتفاقات ِ خنده دار ِ پشت ِ صحنه برایم می گفت و من را دوست داشت...
غرورش را هم دوست داشت...
فاصله ی زیادی ایجاد شد، نخواستم که برگردد... اما برگشت... بعد از مدت ها برگشت و عکس دو نفره ای با دختر زیبایی را برایم ایمیل کرد و گفت نامزدم است... خوشحال شدم و تبریک گفتم... اما ماجرای غم انگیزی بود چرا که هنوز هم مرا دوست داشت!
باز هم فاصله ایجاد شد... باز هم نخواستم که برگردد... باز هم برگشت... این بار محل زندگی اش با من تنها پنج ساعت بود... و هنوز هم...
باز هم مرا دوست داشت و غرورش را هم...
خودش را رسانده بود به شهری که من برای کار دو ساعته ای به آنجا رفته بودم تا فقط من را ببیند...
من را دید... خندید... از خطرات ِ توی راه حرف زد و خندید... گفت ارزشش را داشت که تو را ببینم... و من فکر کردم که آیا واقعا ارزشش را داشت؟!
به زنی فکر کردم که شوهرش پنج ساعت رانندگی کرده بود تا دختری را که سال هاست دوستش دارد ببیند... و غمگین شدم...
نخواستم بمانم... او اشتباه کرده بود... دوست داشتنش اشتباه بود... و آمدنش هم... به زنی فکر کردم که تماماً حق را به او می دادم!
یکی از مردان ِ جوان ِ فامیل فوت کرده بود... باید برمیگشتم... حال خوبی نداشتم... برگشتم و دعا کردم دیگر مرا دوست نداشته باشد...
یک سال از آن ماجرا می گذرد... بارها از او بی خبر بودم... اما هر بار برمیگشت و ثابت می کرد که هنوز هم مرا دوست دارد...
توی شرکتی کار می کرد و مرا دوست داشت...
مجری ِ باتجربه تری توی تلویزیون شده بود و مرا دوست داشت...
گوینده ی رادیو شده بود و هنوز هم مرا...
دوست داشته شدن همیشه قشنگ است، آدم ها هیچوقت بدشان نمی آید کسی آن ها را دوست داشته باشد... اما اینجور دوست داشته شدن ها نهایت ِ رنج است... به زن ِ قد بلند ِ زیبایی با پوست ِ روشن فکر می کردم که شوهرش دختر ِ سبزه روی ریز نقشی را دوست دارد و بغض می کردم...
من، اینجور دوست داشته شدن ها را نمی پسندم...
ماه ها فکر کردم چه راهی باید بروم که دیگر مرا دوست نداشته باشد؟! چگونه باید فرار کنم که دیگر پیدایم نکند؟ بخاطر ِ علاقه ی اشتباه ِ یک مرد از نوشتن دست بکشم؟ یا هنوز هم تند تند شماره ام را عوض کنم در صورتی که نمی دانم از کجا کمتر از دو ماه بعد شماره ی جدیدم را دارد؟! به زنی زیبا فکر می کردم که همسرش شب ها رویای دختری دیگر را در سر می پروراند و تنم می لرزید...
فرار راه ِ چاره نبود... اما کاری کردم که آن مرد هنوز هم مجری ِ تلویزیون است، هنوز هم گوینده ی رادیو هست... هنوز هم غرورش را دارد... اما مرا... دیگر دوست ندارد... به زنی زیبا فکر میکنم که حالا همسرش شب ها فقط به او فکر می کند...
۹۴/۰۸/۲۷
ثمینا

نظرات  (۴)

۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۴ شباهنگ (تورنادوی سابق)
کاش میگفتی دقیقا چی کار کردی و با چه روش و راهکاری یه کاری کردی دوستت نداشته باشه...
ولی همین که تونستی ینی میشه و غیر ممکن نیست
پاسخ:
روشی که به کار بردم رو اصلا دوست نداشتم و ندارم... ولی از فرار بهتر بود...
بله غیر ممکن نیست...
حس میکردم حتی سکوتم اشتباهه.
من از این جور دوست داشته شدن ها می ترسم.....
پاسخ:
ترسناکه... خیلی... خیلی...
۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۲:۲۰ مرتضی علیزاده
سلام
کشتیش ؟!!! ( آیکون چشمهای وزغی شده )
پاسخ:
سلام :)) امان از دست شما...
خب چی بگم که کی بهتر از من می تونه این پست رو درک کنه...
واقعیتش اینه که آدما فقط تو لحظه صفر رخداد هر اتفاقی می تونن تو ذهن و قلب طرف شون تاثیر بزارن... حادثه که واقف شد، شده...
همون طور که شما داری با عواقب انتخاب نکردنت زندگی می کنی ایشون هم با عواقب انتخاب دیگری کردنش دست و پنجه نرم می کنه...
پاسخ:
خب من اگه برگردم به عقب باز هم انتخابش نمیکنم. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی